و این چنین است که گناه راه میگشاید، دروازههای تاریکی گشوده میشوند و همه چیز به تباهی ختم میشود. همه چیز از لحظهای آغاز میشود و در لحظهای دیگر نیز تمام میشود. لحظهای را که کسی از آن گریزی نیست. همیشه با همه میماند و جدا نمیشود. تا زمانی که مرگ چهره میگشاید و جداکنندهای باشد میان این دنیا و دنیایی دیگر. و آن زمان مردی به استقبالشان میآید. چهرهای که میخندد و نوشتهای که در دست دارد. بخوان اگر میتوانی:
روشنایی هیچ کمکی به تو نمیکند...